هفته پیش با هلیا خانوم رفتیم و واسش چراغ خواب خریدم کلی بچم ذوق کرد و گفت دیگه می خوام تو اتاق خودم بخوابم منم دیشب شامش را ساعت9 دادم خورد و رفتم تختشو مرتب کردم (آخه میدونید که تا امروز تختخواب جای همه کاری تو اطاق هلیا خانم بود بجز خواب ) کلی درهم و برهم بود مرتب کردم براش بالش و پتو اوردم و دیگه ساعت یه رب به 10 رفتیم مسواک و بعدش بوس بابایی میدونی که من و بابایی خیلی دوستت داریم و بخاطر تو هر کاری می کنیم که تو همیشه شاد و خندان باشی چراغ خوابت رو خودت روشن کردی و آروم روی بالش دراز کشیدی منم پیشت خوابیدم و از لای نرده ها دست منو گرفته بودی و خوابیده بودی وهی به کمدت و اینور و انور نگاه میکردی همه چی تو نور چراغ خوا...